هدیه (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 9:55 صبح)
در شهر دور افتاده ای خانواده فقیری زندگی می کردند. پدر خانواده از اینکه دختر ۵ ساله اشان مقداری پول برای خرید کاغذ کادوی طلایی رنگی مصرف کرده بود ناراحت بود؛ چون همانقدر پولم به سختی به دست می آمد؛
دخترک با کاغذ کادو یک جعبه را بسته بندی کرده و آنرا نزد پدرش برد و گفت بابا این هدیه من است به شما.
پدر جعبه را از دخترک گرفت و آن را باز کرد .
داخل جعبه خالی بود !!
پدر با عصبانیت فریاد زد مگر نمی دانی وقتی به کسی هدیه میدهی باید داخل جعبه چیزی هم بگذاری؟
اشک از چشمان دخترک سرا زیر شد و با اندوه گفت: بابا جان من پول نداشتم ولی در عوض هزار بوسه برایت داخل جعبه گذاشتم.
پدر چهره اش از شرمندگی سرخ شد و دخترش را بغل کرد و او را غرق بوسه کرد.
نویسنده: مصطفی فوائدی